فاطمه نقاش است. حرفهای نیست اما تا حدودی کارش خوب است. زمستان، بی هوا و بی مناسبت، تابلویی به من هدیه داد. دوستش داشتم. کوباندمش به دیوار اتاقم. اما هر بار که نگاهم به آن افتاد، پیش از دیدنِ طرح روی بوم، آن نوشته ای که پشت ِ بوم برایم نوشته بود در ذهنم نقش میبست. برایم کوتاه نوشته بود :
بیرق گلگون بهار، تو برافراشته باش.
حالا. بهار است. ولی .از بهاران خبرم نیست .
پینوشت :
دوست داشتم یک تکه از شعر ابتهاج را، یک روز، از زبان تو بشنوم.
درباره این سایت