چند سال پیش، پای سخنرانی حاج آقا عالی نشسته بودم. حکایتی را روایت کرد که هنوز هم که هنوز است در ذهنم زنده است. می گفت روزی حضرت صادق از کوچه ای عبور می کرد. در جهت مخالف او، سید حمیری که شاعر بود، می آمد. منتهی . با کوزه ای شراب در دست. مرد، ترسید. احساس خجالت کرد. سرش را چرخاند تا با امام رو به رو نشود. امام صدایش زد. مرد نمی دانست چه کند. شرمسار راه ِ امام را پیش گرفت. سلام کرد. امام پرسید در کوزه چه داری ؟ مرد دستپاچه شد. نمی توانست بگوید شراب. گفت شیر. امام گفت جرعه ای از آن بر کف دست من بریز . مرد با هراس، با ترس و لرز . کوزه را روی دست امام خم کرد. از کوزه شیر خارج شد. 

متحیر مانده بود. نمی توانست حرفی بزند. حضرت از او پرسید امام تو کیست حمیری ؟ حمیری گفت " الذی سَیَّرَ الخَمرَ لبَنا . " آن کس که شراب را شیر کرد. امام نگاهش کرد و گفت پس  "در هر حالی " که هستی از ما روی برنگردان . 

 

 

 

در عمرم کم پای ِ منبر ننشسته ام. اما از بین هر چه که شنیده ام، هیچ سخنرانی به این اندازه در ذهنم نمانده. هیچ سخنرانی را به این اندازه در ذهنم مرور نکرده ام. حکایت من . چند درجه وخیم تر است از سید حمیری. حمیری، کوزه را در دست داشت. من ولی.

هر بار که کوزه را سر کشیده ام، هنوز از گلو پائین نرفته، ترسان سرم را می چرخانم. که امام را ببینم. که بهم بگوید در هر حالی که هستی. در هر حالی که هستی. در هر حالی که هستی. هنوز لب هایم خیس ِ شرابند . اما . مثل بچه ی از مادر جدا افتاده، گریان، پا ، آشفته، شروع می کنم به دویدن. که شرمسار، بروم گوشه ی عبایشان را بگیرم و بگویم امام من هم . امام من هم الذی سیر الخمر لبنا .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آزمایش تدریس خصوصی آیلتس فروشگاه فایل Graphic ArT wOrK Wes درباره ی زندگی! John Smart Strategies to Keep Your Home Dust-Free بیکرانگی